جدول جو
جدول جو

معنی بزم آورد - جستجوی لغت در جدول جو

بزم آورد
(بَ وَ)
بزماورد. زماورد. نواله. میسر. (یادداشت بخط دهخدا). سنبوسک. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به بزماورد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
کسی که مجلس عیش و عشرت و بزم را می آراید، آنکه مجلس عیش و مهمانی را زینت می دهد، بزم آراینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم آور
تصویر رزم آور
جنگاور، جنگ جو، رزم آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزماورد
تصویر بزماورد
خوراکی مرکب از گوشت یا تخم مرغ پخته که لای نان می پیچیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
در قماربازی بد آوردن و باختن
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. جلگه، معتدل. سکنۀآن 308 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور وچغندر است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بزم آرای. آنکه آرایندۀ مجلس عیش و مهمانی است. (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آرایندۀ بزم. (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایۀ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود:
جمالش را که بزم آرای عید است
هنراصلی و زیبائی مزید است.
نظامی.
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(تَغْ دَ)
جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن. نبرد کردن:
نباشد امیدم سرای دگر
نباید که رزم آورم با پدر.
فردوسی.
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجه ای باتو رزم آورم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
جنگاوری. (فرهنگ فارسی معین). عمل رزم آور. صفت رزم آور. (یادداشت مؤلف). رجوع به رزم آور شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
تصمیم گرفتن. اراده کردن:
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجه ای با تو رزم آورم.
نظامی.
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَذذ)
گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن:
چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه.
منوچهری.
آیدفرقش بسلام قدم
حلقه صفت پای و سر آرد بهم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ دَ / دِ)
آنکه بام نوردد. آنکه بام را طی کند. آنکه بر بام رود بنردبان.
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
گوشت پخته و تره و خاگینه باشد که در نان تنک پیچند و مانندنواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و خورند. و بجای حرف ثانی، رای بی نقطه هم بنظر آمده است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (برهان) (از مجمعالفرس) (از شعوری) (ناظم الاطباء). مهنا. میسّر. (مهذب الاسماء). در پهلوی ’بژماورت’، بنابراین برماورد با دو راء غلط است. و معرب آن زمّاورد است. (از حاشیۀ برهان چ معین). بخراسان آنرا نواله گویند. ازجمله طعامهای سنگی (سنگین) است و بهتر آنست که از گوشتی لطیف سازند چون گوشت بزغاله و بره و زردۀ خایۀ مرغ. و سداب و کرفس بسیار کنند و طرخون و کوک نکنند و با سرکه و آبکامه خورند. مزاجهاء معتدل را بدینگونه بهتر باشد و مردم سردمزاج را به راسن و اشترغاز و زردۀ خایه و سداب و گوشت بره بهتر باشد و با آبکامه یا سرکه و اشترغاز خورد، و مردم گرم مزاج را بسینۀ مرغ مصوص و زردۀ خایه و کوک و گشنیز و اندکی طرخون بهتر باشد، و با سرکه خورد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زماورد. نواله. نرگس خوان. نرگسۀخوان. نرجس المائده. لقمۀ خلیفه. لقمۀ قاضی. ساندویچ است و سلاطین ایران در هنگام جنگ غذا را منحصر بدان می کرده اند. و رجوع به نامۀ تنسر شود. ابوجامع. (یادداشت بخط دهخدا). زماورد معرب آنست و بفتح باء و ضم آن هر دو آمده و در لسان و قاموس ذیل مادۀ ’ورد’ آمده و از کتب ادبی نقل شده طعامی است از گوشت و تخم مرغ که آنرا ’لقمهالقاضی’ گویند. (از المعرب جوالیقی و حواشی آن ص 173) : و علی بن کامه بزماورد ترش دوست داشتی. (تاریخ بیهق ص 132). و رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ورد’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه فراهم میکند و مرتب می سازد و ترتیب میدهد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
ترسناک. مهیب. ترس آورد
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). جنگ آور. (یادداشت مؤلف). رزمخواه:
بدید کوشش رزم آوران دشمن را
شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای.
مختاری.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
چون دو کس با هم جنگ کنند هر یک مرد دیگری را هم آورد باشد یعنی همتا وهم کوشش. (برهان). آورد به معنی جنگ است:
هم آورد را دید گردآفرید
که بر سان آتش همی بردمید.
فردوسی.
چه سازیم و درمان این درد چیست
به ایران هم آورد این مرد کیست ؟
فردوسی.
نشست از بر پشت پیل سپید
هم آوردش از بخت شد ناامید.
فردوسی.
کس این پهلوان را هم آورد نیست
همه لشکر او را یکی مرد نیست.
اسدی.
هم آورد او گر بود زنده پیل
کم از قطره باشد بر رود نیل.
نظامی.
- هم آوردجوی، آنکه حریف و هم جنگ خواهد:
به میدان ز خون چون درآورد جوی
میان دو صف شد هم آوردجوی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ آ یَ سَ)
در قمار، نقش بد آوردن. (یادداشت بخط دهخدا). در تداول قماربازان، بد آوردن. بداقبالی آوردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
آنکه مجلس عیش و مهمانی را آرایش میکند بزم آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم آور
تصویر رزم آور
جنگجو جنگاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
بد آوردن بد اقبالی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت پخته و سبزی و تخم مرغ پخته است که درنان پیچند و با کارد قطعه قطعه کرده و خورند. گوشت پخته و تره و خاگینه باشد که در نان تنک پیچند و مانند نواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و خورند لقمه القاضی قاضی ساندویچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم آوری
تصویر رزم آوری
جنگجویی جنگ آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذ آورد
تصویر باذ آورد
باد آورد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی خاردار از تیره مرکبیان و از دسته لوله گلی ها و از جنس خار تاتاری (در حقیقت گونه ای از خار تاتاری است)، این گیاه یکساله است و در اکثر نقاط زمین خصوصا آسیا و اروپای مرکزی میروید و گلهایش در تداوی مورد استعمال دارند خار مقدس شوک مبارک مبارک دیکنی شوقت اوتی شوکه المبر که باذ آورد، کنگر خر، نام عام گونه های مختلف گیاهان خاردار تیره مرکبیان از نوع خارخسک و غیره، نوایی است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزماورد
تصویر بزماورد
((بَ وَ))
غذای حاضری، ساندویچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزم آور
تصویر رزم آور
((وَ))
جنگجو، جنگاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
((~. وَ دَ))
به دست آوردن حداقل امتیاز، بد آوردن
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
گیاهی است خاردار و سفید رنگ با ساقه راست و برگ های بزرگ پوشیده از تار و گل های سفید، سرخ یا بنفش، نوایی است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم آورد
تصویر هم آورد
حریف
فرهنگ واژه فارسی سره
مجلس آرا، بزم افروز، محفل آرا
متضاد: رزم آرا، شورآفرین، نشاطآفرین، ساقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرخاشگر، جنگ آزموده، جنگاور، جنگجو، دلیر، رزم آزما، رزم توز، رزمجو، غوغایی، فتنه جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد